دنیای پیرامون ما پر شده از انسان‌های سطحی نگر؛ نمی‌دانم از این قضاوت‌های لحظه‌ای چه لذتی می‌برند که آنقدر مشتاقانه آن را تکرار می‌کنند. مگر چه سودی برای آنها دارد؟

چرا مردم نمی‌خواهند بدانند که این قضاوت‌های نابجا هم باعث بی اعتماد شدن بقیه نسبت به خودشان می‌شود و هم باعث می‌شود آبروی و حیثیت بنده‌های خدا را ببرند.

چرا نمی‌خواهند قبول کنند قضاوت مخصوص خداست. دنیای عجیبی شده است. آنقدر افکارشان سطحی شده است که اگر منِ 16 ساله یا هر فرد دیگری در جمعی بگوییم: عاشق شده ام همه با هم پچ پچ می‌کنند و افکار منفی در ذهن تک تکشان موج می‌زند.

عشق کلمهٔ مقدسیست که نباید برای هر حس زودگذری این کلمه را به کار برد. ولی مردم با شنیدن این کلمه هزاران فکر سطحی و منفی به ذهنشان می‌رسد و هر حرف زشت و ناپسندی را به زبان می‌آورند.

عشق به زندگی معنی می‌بخشد. باید عاشق خدا بود، عاشق خانواده بود، عاشق دوستان بود، عاشق طبیعت و زیبایی هایش بود، عاشق صدای شر شر باران و آواز پرندگان بود، عاشق هدف‌های کوچک و بزرگ بود، چون اگر عاشق هدف خود نباشیم هیچوقت برای رسیدن به آن تلاش نمی‌کنیم و زندگیمان دچار یکنواختی می‌شود و همیشه بیکار می‌مانیم. حتی باید عاشق رشتهٔ تحصیلی و شغلمان هم باشیم. اگر عشق به هریک از اینها نباشد زندگی هیچ معنایی ندارد.

من اگر قاضی بودم، در دادگاه، حکم به سخره گرفتن عشق را حبس ابد اعلام می‌کردم.

و این است قدرت و درجهٔ عشق. . . اگر هر یک از ما افکار سطحیمان را کنار بگذاریم دنیا پر می‌شود از انرژی مثبت.

بیاییم از خودمان شروع کنیم افکار سطحیمان را دور بریزیم و پا بگذاریم به زندگی جدید و متنوعی که به وسیلهٔ آن دنیا را گلستان و مشکلات را شکلات کنیم.